جدول جو
جدول جو

معنی پنهان بودن - جستجوی لغت در جدول جو

پنهان بودن
(وَ)
پوشیده. مستور، مخفی بودن:
خروشیدن سیل چندان بود
که دریای جوشنده پنهان بود.
فردوسی.
مار تا پنهان باشد نتوان کشت او را
نتوان کشت عدو تا آشکارا نشود.
منوچهری.
سخن تا نگویند پنهان بود
چو گفتند هر جا فراوان بود.
شمسی (یوسف و زلیخا).
همچو خورشید منور سخنم پیداست
گر به فرسوده تن از چشم تو پنهانم.
ناصرخسرو.
از این بسان ستاره به روز پنهانیم
ز چشم خلق و بشب رهرویم وبیداریم.
ناصرخسرو.
نگه دار دستت که داراست این
نه پنهان چو روز آشکاراست این.
نظامی.
- امثال:
مرد در زیر سخن پنهان است.
چیزی که از خدا پنهان نیست از بنده چه پنهان.
فتنه آن به بهمه روی که پنهان باشد.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پنهان شدن
تصویر پنهان شدن
نهان گشتن، نهفته شدن، مخفی شدن، برای مثال مور و ماهی را بر خاک و به دریا در / نیست پنهان شدن از وی به شب تاری (ناصرخسرو - ۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
نهان کردن، نهفتن
فرهنگ فارسی عمید
(وَ مَ)
اغتباط. غبطه خوردن. رجوع به پژوهان شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
اختفاء. اکتتام. جبوء. جباء. اختباء. انّماس. (منتهی الارب). مخفی شدن. پوشیده شدن. استخفاء. اجتنان. تذعلب. اکتنان. ضب ء. ضبوء. (منتهی الارب) (صراح). استسرار. (زوزنی) (منتهی الارب). اذلیلاء. (منتهی الارب). تواری. (زوزنی). کمون. (دهار). اغتماد. ضمر. تأبق. روی درکشیدن. نرز. تزأزء. اندساس. (زوزنی). انکماء. (زوزنی). خفاء. خمر. مخامره. (تاج المصادر بیهقی). خنس. خنوس. (دهار). انتماس. اکتمان. ترج. طملسه. اضطباء. انقباع. استتار. عبط. اعتباط. اطلاع (از اضداد است). تعفق. طبر. ضؤب. عزوب. تکثم. طلوع (از اضداد است). غایب گشتن. تخدّر. اندفان. خجخجه. تدفّن. تدافن. (منتهی الارب) :
جعدی سیاه دارد کز گشنی
پنهان شود بدو در سر خاره.
رودکی.
بجائی که پنهان شود آفتاب
بدان جایگه ساخت آرام و خواب.
فردوسی.
همه خود مر او را بفرمان شدند
بدان از جهان پاک پنهان شدند.
فردوسی.
بدل گفت پنهان شود آفتاب
شب آید شود گاه آرام و خواب.
فردوسی.
پس تل درون، هر سه پنهان شدند
از اندیشۀ جان غریوان شدند.
فردوسی.
همان به که پنهان شوم زاژدها
کنم تاج و تخت کیانی رها.
فردوسی.
شب شودپنهان چو گردد نور خورشید آشکار.
معزی.
مور وماهی را بر خاک و بدریا در
نیست پنهان شدن از وی بشب تاری.
ناصرخسرو.
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است.
عطار.
مهر درخشنده چو پنهان شود
شب پره بازیگر میدان شود.
؟
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
پیچیده بودن. رجوع به پیچان در معانی اخیر شود:
نهانی ز سودابۀ چاره گر
همی بود پیچان و خسته جگر.
فردوسی.
ز گفتارشان خواهر پهلوان
همی بود پیچان و تیره روان.
فردوسی.
هم از مهر ایزدگشسب دبیر
دلش بود پیچان و رخ چون زریر.
فردوسی.
دل نامداران ز تشویر شاه
همی بودپیچان ز بهر گناه.
فردوسی.
بسی چاره جست و ندید اندر آن
همی بود پیچان و لرزان بر آن.
فردوسی.
کنون پند تو داروی جان بود
وگرچه دل از درد پیچان بود.
فردوسی.
ز کین برادر ز خون پدر
همی بود پیچان و خسته جگر.
فردوسی.
ز گفتار مرد ستاره شمر
همی بود پردرد و پیچان جگر.
فردوسی.
در آخر کار خوارزمشاه آلتونتاش پیچان می بود تا آنگاه که از حضرت لشکری بزرگ نامزد کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335)
لغت نامه دهخدا
(وَ ظَ)
پنهان ساختن. نهان کردن. نهفتن. پوشیدن. تزمیل. اخفاء. دس ّ. تدسیه. اسرار. راز کردن. مخفی داشتن. اختفاء. کتمان. مکتوم داشتن. کتم. اکنان. (منتهی الارب). طمر. (دهار). اجنان. تدمیس. ودس. (تاج المصادر بیهقی). بنهفتن. دسو. (تاج المصادر بیهقی). خب ء. (دهار). اختباء. خفی. خبن. کن. لطّ. دخمره. اجباء. اهلاج. درمسه. دهسمه. دغدغه. جمجمه. تدبی ٔ. خبو. خباء، خبع. تخبی ٔ. تختم. اضمار. اخداع. جأو. کشح. (منتهی الارب) :
ایا بلایه اگر کار کردن پنهان بود
کنون توانی باری خشوک پنهان کرد.
رودکی یا منجیک.
گو نامور دست بر دست زد
چو پنهان کند گفت هنگام بد.
فردوسی.
از آن به نباشد که پنهان کنم
ز گردنکشان نام او بفکنم.
فردوسی.
چنان کرد روشن جهان آفرین
که پنهان نکرد اژدها را زمین.
فردوسی.
اگر چند پنهان کند مرد راز
پدید آردش روزگار دراز.
اسدی یا فردوسی.
چو دانا توانا بدو دادگر
ازایرا نکرد ایچ پنهان هنر.
فردوسی.
مالی که حاصل شد بیشتر پنهان کرد و اندک مایه چیزی بدرگاه عالی فرستاده. (تاریخ بیهقی ص 409).
به آشکار تن اندر که کردجان پنهان
بنزد او دار این آشکار و پنهان را.
ناصرخسرو.
این نشانیهاست مردم را که اینها میدهند
سوی گوهرها گهی در خاک و گه پنهان کنند.
ناصرخسرو.
در تقویم... چنین کسان سعی پیوستن همچنان باشد که کسی... شکر در زیر آب پنهان کند. (کلیله و دمنه).
مرا دردی است اندردل که گر گویم زبان سوزد
وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد.
؟
لغت نامه دهخدا
(عُ گِ رِ تَ)
انگشت نما بودن. (یادداشت مؤلف).
- نشان بودن به...، بدان صفت نام بردار و علم بودن:
صد از نامداران و گردنکشان
که بودند هر یک به مردی نشان.
فردوسی.
چون ملت رسول به پاکی ستوده ای
چون رحمت خدای به نیکی نشانیا.
ابوالفرج رونی.
گرچه بازوی هنر داری و دست و دل کار
ورچه در جنگ بدین هر سه نشانی و سمر.
فرخی.
- نشان بودن در...، معروف به ودن. سرشناس بودن. مشارٌ بالبنان بودن:
پذیره شدندش همه سرکشان
که بودند در پادشاهی نشان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پژهان بردن
تصویر پژهان بردن
غبطه خوردن اغتباط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
نهان کردن، مخفی داشتن، پوشیدن، نهفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنهان شدن
تصویر پنهان شدن
مخفی شدن، اختفاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
اخفاء
فرهنگ واژه فارسی سره
اختفا، استتار، پوشیدن، نهفتن
متضاد: برملا کردن، فاش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
للاختباء
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
Disguise, Camouflage, Conceal, Hide, Stash
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
camoufler, dissimuler, déguiser, cacher
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
маскувати , приховувати , ховати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
ficha, kuficha, kujificha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
маскировать , скрывать , прятать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
tarnen, verbergen, verkleiden, verstecken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
چھپانا , چھپانا , نقاب پوشنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
ছদ্মবেশ ধারণ করা , লুকানো , ছদ্মবেশ পরা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
위장하다 , 숨기다 , 변장하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
kamufle etmek, gizlemek, kılık değiştirmek, saklamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
maskować, ukrywać, przebrać się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
偽装する , 隠す , 変装する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
להסתיר , להתחפש , להסתיר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
छिपाना , छिपाना , भेस बदलना , छुपाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
ปลอมตัว , ซ่อน , ปลอมตัว , ซ่อน , ซ่อน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
camoufleren, verbergen, verkleden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
camuflar, ocultar, disfrazar, esconder
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
camuffare, nascondere, travestire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
camuflar, esconder, disfarçar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
伪装 , 隐藏 , 藏匿
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
menyamarkan, menyembunyikan, menyamar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی